فصل پانزدهم - نسیم و آسد محسن
عاقد : قال رسوالله
النِّکَاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی ، فَلَیْسَ مِنِّی
پیامبر اکرم (ص) است می فرمایند : ازدواج، سنّت من است. هر کس از سنّت من رویگردان شود از من نیست.
دوشیزه محترمه ، مکرمه نسیم ولد خانی فرزند کریم ، به بنده وکالت می دهید شما را به عقد و ازداوج دائم آقای سید محسن منفرد فرزند سید حسین با مهریه یک جلد کلام الله مجید ، چهار ده سکه طلای بهار آزادی ، یک سفر مفرده حج عندالاستطاعه و یا یک حج عمره در بیاورم ؟
ملیحه گفت: عروس ما گُله رفته گلستان دوستاش رو ببینه .
عاقد گفت : همیشه گل باشند ، اما عمرشان طولانی ........ . برای بار دوم می پرستم ؛ دوشیزه محترمه ، مکرمه نسیم ولد خانی فرزند کریم به بنده وکالت می دهید شما را به عقد و ازداوج دائم آقای سید محسن منفرد فرزند سید حسین با مهریه معلوم شامل یک جلد کلام الله مجید ، چهار ده سکه طلای بهار آزادی ، یک سفر مفرده حج عندالاستطاعه ویا یک حج عمره در بیاورم ؟
ملیحه : عروس برای خوش عطر کردن زندگی شاه دوماد رفته گلاب بیاره .....
عاقد : بسلامتی و میمنت و خوش بختی و خوشبویی ....... برای سومین بار سوال میکنم . دوشیزه محترمه ، مکرمه نسیم ولد خانی فرزند کریم به بنده وکالت می دهید شما را به عقد و ازداوج دائم آقای سید محسن منفرد فرزند سید حسین با مهریه معلوم شامل یک جلد کلام الله مجید ، چهار ده سکه طلای بهار آزادی ، یک سفر مفرده حج عندالاستطاعه ویا یک حج عمره در بیاورم ؟
ملیحه برای سومین بار جواب میده : عروس رفته برای خوشبختی دوتاشون دعا کنه .
عاقد : مستجاب الدعوه باشد انشالله در درکاه خداوند متعال ...... عروس خانم یک بار دیگر سوال میکنم : دوشیزه
محترمه ، مکرمه نسیم ولد خانی فرزند کریم به بنده وکالت می دهید شما را به عقد و ازداوج دائم آقای سید محسن منفرد ، فرزند سید حسین با مهریه معلوم شامل یک جلد کلام الله مجید ، چهار ده سکه طلای بهار آزادی ، یک سفر مفرده حج عندالاستطاعه ویا یک حج عمره در بیاورم ؟
خانم سادات جلو رفت و زیر لفظی رو که تهیه کرده بود به نسیم داد و ماچش کرد .
نسیم که اشگ چشماش رو پر کرده بود گفت : با اجازه خاله جونم و سایر بزرگتر ها بله ....... صدای دست و هلهله از توی اتاق عقد بالا رفت .......
عاقد بعد از گرفتن وکالت به اتاق مردانه آمد و خانم ها رو برای جشن و پای کوبی تنها گذاشت. تعداد مهمونا زیاد نبود . همون دوستان نزدیک که همیشه با هم بودیم و بستگان سید محسن و بچه های محل که از بچگی با هم دوست بودیم.
عاقد رو به داماد کرد و گفت : به شما تبریک می گم. و امید وارم زندگی سعادتمندی داشته باشین. لحظاتی پیش عروس خانم به من وکالت دادند تا ایشان رو به عقد و نکاح دائم شما در بیارم. آیا شما هم به من وکالت می دهید. تا ایشان را به عقد شما در بیاورم ؟
محسن گفت : وکیل هستید حاج آقا
حاج آقا شروع کرد به جاری کردن صیقه و از جانب نسیم گفت : زَوَّجْتُ مُوَكلَتى مُوَكلَكَ عَلَى الصَّداقِ الْمَعْلُومِ
سپس از طرف سید محسن گفت : قَبِلتُ التَّزوِیجَ لِمُوَکِّلِی عَلَی المَهرِ المَعلُومِ.
واین جملات رو سه بار تکرار کرد و بعد دفتر ثبت عقد را باز کرد و ازسید خواست اون رو امضا کنه . بعد نوبت حاج عباس و سایر بزگترا شد که دفتر رو بعنوان شاهد امضا کنند . در این زمان حاج آقا روبه من کرد و گفت: فقط امضای ارباب نوید مونده : خجالت کشیدم . انشالله بزودی خطبه عقد شما رو بخونم. انشاللهی گفتم و دفتر رو امضا کرد.
حاج آقا گفت : باید به اتفاق داماد نزد عروس خانوم بریم و یک امضا هم از ایشان بگیرم.
به طرف اتاق عقد رفتیم و این کار هم به خیر و خوشی به انجام رسید . نه سید و نه نسیم هیچکدوم روی زمین بند نبودن
از خوشحالی . کیک بریده شد و زندگی و شیرین کامی مشترک اون دوتا آغاز شد.
پایان فصل پانزدهم